جُستاری چند در آچمز سیاسی در ایران، از نهضت مشروطه تا به امروز

8/12/2021

کیوان کابلی – عبدی هزارخانی

این روزها در دور جدید اعتراضات و قیامهای مردمی در شهرهای مختلف کشور با سوالی روبرو می‌شویم که چرا تبریز و آذربایجان از قیام تشنگان در خوزستان حمایت کرد، حال آنکه در دیماه 96 و آبانماه 98 چنین اتفاقی روی نداد؟ برای پاسخ، بگذارید کمی به عمق برویم.

شاید همه ما بارها از خود پرسیده‌ایم که چرا رژیمی تا این حد منفور در جامعه‌ای تا بدین حد ملتهب و برآشفته از نابسامانی‌های اقتصادی و معیشتی، توانسته قیامهای متعدد را پشت سر گذاشته و همچنان پس از چهار دهه به حیات نامیمون خود که به هر لحاظ سنخیتی با قرن کنونی ندارد، ادامه دهد؟

قطعا هر کس بنا بر تجربیات، اندیشه و اعتقادات شخصی خود، تا حدی توضیحی درباره چگونگی ادامه حکومت آخوند-پاسدار حاکم که در قرن حاضر گریبان مردم ایران را گرفته است، دارد. برخی ادامه چنین حکومت به غایت جنایتکار و خونریز را نتیجه کشتار بی محابای حاکمان و دستگاه سرکوبش می‌دانند. تعدادی ممکن است شگردهای آخوندی در ایجاد یک جریان حائل میان مردم و دیکتاتوری خشن مذهبی حاکم، تحت نام اصلاح طلبی را عامل ادامه آن ارزیابی کنند. شاید گفته شود حراج منابع نفت و گاز برای جلب سیاست مماشات و سیاستمداران مماشاتگر در دنیای غرب، در بده بستان های بین المللی که منجر به عدم حمایت از خواست اکثریت قاطع مردم برای تغییر رژیم می‌شود، مقصر اصلی است. تعدادی از کارشناسان، فعالیت های منطقه ای و هسته‌ای جمهوری اسلامی برای ترساندن همسایگان و جامعه جهانی در این مسیر را موثر می دانند.

برخی ایجاد اختلاف میان گروههای مخالف حکومت توسط خود حکومت با بکار گماردن ارتش سایبری، دستگاه اطلاعاتی، و هزینه های نجومی را یکی از دلائل آن معرفی می کنند. بعضی ها معتقدند که اساسا عدم وجود یک اپوزیسیون فراگیر مورد اعتماد اکثریت مردم، عامل اساسی است و به همین خاطر است که رژیم چنین هزینه‌ای برای ایجاد گرد و خاک در فضای مجازی را متقبل می‌شود.

و البته در سطوح پایین تر، برخی از مردم از خود مردم طلبکارند. آنان که در خارج هنوز دلشان برای ایران به هر دلیلی می تپد از توده مردمی که در ایران زندگی می‌کنند انتظارات بیشتری دارند و آن فعالانی که در داخل تحت فشارهای سیاسی و امنیتی بی اندازه مخرب رژیم قرار دارند، خارج کشوری ها را اتوپیستهایی می‌خوانند که درکی از واقعیات ندارند.

آنچه که در بالا اشاره شد و بسیاری ناگفته های دیگر هر کدام بخشی از یک مجموعه به هم پیوسته است که رژیم با همه مشکلاتش آنها را در پیوند با یکدیگر به پیش می‌برد. می‌توان گفت که در مجموع، جمهوری اسلامی تا به اینجا در هر بحرانی به طریقی گلیم خود را از  ماجرایی تا واقعه‌ای دیگر ازآب بیرون کشیده و امواج سرنگونی را از یک قیام تا قیام بعدی از سر گذرانده و گاه آنچنان به سقوط نزدیک شده که از بالا تا پایین پیکره رژیم بلرزه افتاده است.

شاید علاوه بر موارد ذکر شده، نکته‌ کلیدی دیگری نیز وجود دارد که تاکنون به آن توجه نشده و یا اگر هم شده، به دلایل گوناگون یا مسکوت مانده و یا آنچنان که باید و شاید مورد مداقه قرار نگرفته است. به اعتقاد نویسندگان این مطلب، آن نکته را باید در وقایع سیاسی تاریخی یک ملت با توجه به بافت تنوع ملیتی آن کشور جستجو کرد.

تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطیت آغاز می‌شود. بطور قطع، هر تحولی بعد از مشروطیت تاکنون در ایران مُهر و نشان آن را بر پیشانی دارد، یک واقعه سیاسی عظیم که به لحاظ اهمیت دست کمی از انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه ندارد. علاوه بر همه موارد ذکر شده در بررسی علل تداوم حیات حکومت ایران باید آنچه که امروز در تهران، خوزستان، آذربایجان، اصفهان، گیلان و مازنداران و سایر نقاط ایران می گذرد را در امتداد وقایع تاریخی پس از انقلاب مشروطیت بررسی کرد.

مشروطیت یک برُش از تاریخ ایران بود اما کوتاه نبود. رویدادهای عدیده پس از مشروطیت تنها در تهران یا آذربایجان و گیلان و خراسان و کردستان بوقوع نپیوست. وقتی صحبت از نهضت مشروطیت می‌شود، باید مجموعه همه رویدادها را مرتبط با یکدیگر بررسی کرد. بررسی دقیق علل عدم موفقیت نهضت مشروطه و  تحلیل روند تاریخ آنگونه که پیش رفت، قطعا فرصتی دیگر می‌طلبد. در این مطلب کوتاه قصد و مجال کنکاش دقیق و بازبینی همه وقایع پس از انقلاب بزرگ مشروطیت وجود ندارد. اما به جرأت میتوان ادعا کرد که همه آن وقایع گوناگون در آن زمان و حتی رویدادهای بلافصل پس از آن، همگی جای ویژه‌ای در حافظه تاریخی مردمان ساکن هر کدام از مناطق یافته اند. حافظه تاریخی نیازمند حضور مردمان در زمان وقوع همان تاریخ نیست. حافظه در طی سالیان متمادی عمل می‌کند، سینه به سینه در نقل داستانهای حماسی از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود و بر تصمیم و سرنوشت ملتها تاثیر می‌گذارد. بله، وقایع ایران 1400 بدون شک جدا از رویدادهای پس از سال 1285 خورشیدی نیست.

آنچه که در طول صد و پانزده سال گذشته پس از صدور فرمان مشروطیت، در جای جای این خطه رنگارنگ، به لحاظ زبان، فرهنگ و رسم و رسوم ملیتهای مختلف گذشت، رویدادهایی نبودند که بدون ارتباط با یکدیگر اتفاق افتاده باشند. قهرمانان تاریخی ملیتهای گوناگون ساکن ایران در این کشاکش تاریخی از آن زمان تاکنون، اکثر یا در اثر توطئه‌های مرکز نشینان (دولت مرکزی) و یا اختلاف منافع در پیچهای بغرنج سیاسی که گاه لزوما خوب و بدی در دستگاه دو طرف سفید و سیاه، آشکارا نمایان نبود، سرانجام به نفع مرکز، قربانی شدند. بنابراین تحلیل و بررسی اینکه چرا تبریزِ 1400 به خوزستان تشنه پاسخ مثبت میدهد اما علیرغم خواست سرنگونی دیکتاتوری مذهببی حاکم، در دوره‌های پیش از آن تمایل کمتری نشان می‌دهد را باید در بند بند رویدادهای ثبت شده پس از آغاز جنبش مشروطه و در حافظه تاریخی مردمان ایران جستجو کرد. مردمی که در زیستگاه خود، در جای جایِ فلات ایران، با فشاری مضاعف از سوی دیکتاتورهای مختلف روبرو بوده اند.

فرمان مشروطیت اینچنین آغاز می شود: “جناب اشرف صدراعظم از آنجا که حضرت باریتعالی جل شأنه سررشتهٔ ترقی و سعادت ممالک محروسهٔ ایران را به کفِ کفایتِ ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبهٔ اهالی ایران…”

بله، ممالک محروسه ایران در فرمان مشروطیت نشان از روح یک توافق غیر متمرکز میان اقوام و ملیتهای مختلف دارد. آغازی که می توانست، ایران را آنچنان در مسیر رشد و ترقی قرار دهد که نه تنها همچون گوهری تابناک در آسیا بدرخشد، بلکه بتواند با کشورهای اروپایی هماوردی کند. اما سیر حوادث، اغلب تلخ، در مسیر منافع مردم پیش نرفت. رویداد تاریخی باغ اتابک در تاریخ 16 مرداد 1289 شمسی یکی از برجسته ترین نمونه این وقایع تلخ است آنهم درست در زمانیکه پیروزیِ پایان استبداد صغیر می‌رفت کام مردمان ایران را شیرین کند.

ستار خان و باقرخان به همراه مجاهدان تبریز طی یک مقاومت جانانه 11 ماهه در تبریز، پوزه محمد علیشاه قاجار و لشگر چند هزار نفره او را  که در دوره استبداد صغیر که کمر به نابودی نهضت مشروطه بسته بود، به خاک مالیدند. پس از آن، محمد علیشاه در تهران از قدرت برکنار شد و قوای مشروطه خواهان از همه سو، از گیلان و ایل بختیاری گرفته تا اصفهان و دیگر نقاط، پایتخت را فتح کردند. احمد میرزا به جای پدر، بصورت سمبلیک بر تخت نشست اما امور کشور رسما به دست سران مشروطه افتاد. ستار خان و باقر خان در راس مجاهدان آذربایجان، طی یک سفر تاریخی راهی تهران شدند و در طول مسیر آنچنان توسط آحاد مردم، کوی به کوی و شهر به شهر مورد استقبال قرار گرفتند که هیچ پادشاه یا رجلی تا آنزمان چنین محبوبیتی را به چشم ندیده بود (واقعات اتفاقیه در روزگار جلد دوم.) مردم بدرستی ارج و قرب قهرمانان خود را گرامی داشتند. این در حالی بود که قوای روسیه در ابتدا برای شکستن محاصره طولانی تبریز عملا قوای خود را وارد منطقه کرده بود و اکنون با ادعای واهی حمایت از مردمی که از سوی تفنگداران ستارخان و باقرخان به خاطر باج خواهی مورد تهدید قرار می‌گرفتند، از خروج از آذربایجان سر باز می‌زدند.

به موازات پیروزی‌های مشروطه خواهان در نقاط مختلف، بخصوص پایتخت، دو گروه دیگر در مرکز به سختی مشغول به کار بودند. یکی آقازاده‌ها، افراد وابسته به دربار و ایادی محمد علی شاه که تا حدی خود را در مجلس مشروطه خواهان جای داده بودند، و دیگری افراد وابسته به دول روس و انگلیس که با دسیسه های مداوم، مترصد فرصت بودند تا وضعیت را به نفع اربابانشان تغییر دهند. به محض ورود به تهران، همزمان با استقرار ستارخان و همراهانش در باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه،) مجلس مشروطه بسرعت قانون خلع سلاح گروههای مسلح وابسته به مشروطه خواهان را تصویب کرد. ستارخان که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود، ابتدا آنرا پذیرفت اما با برخی رایزنی‌ها و روبرو شدن با مخالفت قوایش، رای خود را تغییر داد.

تراژدی از آنجا آغاز شد که یفرم خان (یپرم خان)، یکی دیگر از سران آزادیخواه مشروطه که دوش به دوش ستارخان و باقرخان در تبریز در برابر قوای محمد علیشاه جنگیده بود، پس از پیروزی به سِمت فرمانده کل قوای نظامی تهران که امنیت پایتخت را تضمین می کرد، توسط مشروطه خواهان برگزیده شده بود. یفرم خان طی چند دور مذاکره نتوانست دوست دیرین خود را به خلع سلاح متقاعد کند. در چنین وضعی، با حضور قوای مجاهدان تبریز در تهران، تشنج در حال افزایش بود. سران و مجلس مشروطه یفرم خان را بشدت برای خلع سلاح مجاهدان تبریز که بیم آن می رفت تهران را تسخیر کنند (یا اینطور القاء می شد،) تحت فشار گذاشتند. یفرم خان که بعدها از تصمیم خود عملاً ابراز پشیمانی کرد، در مقام مسئول امنیت تهران، به خواست اولتیماتوم دهندگان در مجلس گردن نهاد و با قوای نظامی تحت فرمانش برای خلع سلاح ستارخان و همراهانش، باغ اتابک را محاصره کرد. علیرغم اکراه یفرم خان برای شروع درگیری و خونریزی، 300 تن از مجاهدان تبریز که در معیت ستارخان به تهران آمده بودند، کشته می شوند و خود ستارخان بشدت از ناحیه پا زخمی می‌شود.

با وجود ضربه جسمی و روحی بزرگی که به ستارخان وارد می شود، سردار بزرگ آذربایجان همچنان برای دفاع از ایران در برابر بیگانگان به سران مشروطه پیشنهاد همکاری می دهد که به تبریز رفته و قوای روس را از آذربایجان بیرون کند. سیاست حاکم بر مجلس تحت کنترل مشروطه خواهان که معلوم نبود در آنزمان تحت تاثیر چه جریاناتی قرار داشت، با این پیشنهاد ستارخان مخالفت می‌کند. چندی بعد (حدودا 4 سال) ستارخان بر اثر جراحات وارده فوت می‌شود و همان سیاست حاکم که باعث ایجاد درگیری نظامی شده بود و اجازه بازگشت سردار آذربایجان به زادگاهش را نمی‌داد، حتی رخصت انتقال پیکر بیجان سردار بزرگ مشروطه به تبریز را هم نداد. ستارخان در باغ طوطی در شهر ری به خاک سپرده شد و طُرفه آنکه هنوز  پس از گذر همه این سالها، حتی بدرخواست وارثانش برای انتقال و آرمیدن ابدی سردار در تبریز وقعی گذارده نشد و پیکر این قهرمان بزرگ آذربایجان و ایران همچنان در باغ طوطی آرمیده است.

با آنکه پیشتر گفته شد که قصد این نوشتار بررسی و تحلیل وقایع نهضت مشروطه نیست، اما جا دارد که نسبت به بی مهری‌های تاریخی که نسبت به یفرم خان ارمنی شده است، توضیح کوتاهی داده شود. همانگونه که اشاره شد، واقعه باغ اتابک یک تراژدی تلخ در نهضت مشروطه و تاریخ معاصر ایران بشمار می‌رود که سویه های متفاوتی دارد و در اینجا محل بررسی جزئیات آن نیست. در چند روایت تاریخی از جمله کسروی، خاطرات یفرم خان و یک کتاب تاریخی دیگر به زبان ارمنی، خود یفرم خان بعدها بشدت از تصمیم در فرماندهی نظامیانی که باغ اتابک را در محاصره گرفتند، پشیمان شد و خود را فریب خورده و قربانی دیپلماسی و سیاست کثیف دانست. در رسای یفرم خان همین بس که برخی از مورخان او را یکی از اصلی ترین فرماندهان نبرد در جنگ بر علیه محمدعلیشاه و شکست این دشمن مشروطیت می‌دانند. برخی تا آنجا پیش رفته و ادعا می کنند که اگر رشادتهای یفرم خان ارمنی در کنار دیگر سرداران نبود، شاید مشروطه هرگز پیروز نمی شد: “اگر جدیت و فداکاری یفرمخان نبود، کارها از هم پاشیده شده، دوباره محمدعلیشاه مثل هل و گلاب روی تخت سلطنت می نشست…” (دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا امروز – عبداحسین نوائی، 13 مهر 1339). یکی از شاهکارهای بزرگ یفرم خان محاکمه و اعدام بزرگترین بدخواه مشروطه، شیخ فضل الله نوری بود که در حقیقت از اسلاف خمینی و آخوندهای حاکم امروز ایران بشمار می‌رود. علیرغم آنکه درباریان و حتی ایادی بیگانه سعی داشتند با بزرگ کردن اختلافات مذهبی و زیر سوال بردن صلاحیت یک ارمنی در محاکمه یک شیخ شیعه اثنی عشری، شیخ فضل الله نوری را نجات دهند، یفرم خان کار را تا به آخر با جدیت هر چه تمام به سرانجام می‌رساند و مشروطه را در مقابل دسیسه های یک عنصر ناپاک، موثر و خطرناک که می‌توانست ضربات بزرگی به مشروطه وارد کند، بیمه می‌کند. احمد کسروی راجع به یفرم خان می نویسد: “این مرد در دلیری و جنگ آزمودگی به ستارخان نزدیک و در بازچشمی و بلند اندیشی با حیدرخان [عمواغلی] همپایه می‌بود.”

روایت باغ اتابک را می توان با قلمی کردن صفحات متعدد ادامه داد. می‌شود به این موضوع اشاره کرد که مذهبی بودن بیش از اندازه باقرخان و در نتیجه اختلافش با یفرم خان ارمنی و میزان نفوذی که بر روی تغییر تصمیم ستارخان داشت، در این ماجرا بی تاثیر نبود. می‌توان به این واقعیت اشاره کرد که یفرم خان علیرغم فشار مجلس در محاصره باغ اتابک، آغاز کننده جنگ نبود، بلکه اولین شلیکها از سوی مجاهدان خشمگین از درون باغ صورت گرفت. این سیاهه را می توان همچنان ادامه داد و تردید ستارخان و عدم تصمیم گیری قاطع او در همراهی اولیه با مصوبه مجلس مشروطه و سپس تغییر عقیده‌‌اش را مقصر دانست، اما هیچکدام از موارد ذکر شده، علت اصلی وقوع تراژدی باغ اتابک نبود.

منظور از بازگویی جنبه های مختلف یک واقعه تاریخی به غایت پیچیده در همین حد و تا این اندازه کوتاه، در حد اشاره به نوک کوه یخ است والا نشان دادن بدنه زیر آب این کوه، محتاج واکاوی موضوع توسط تاریخ شناسان است. تراژدی باغ اتابک تنها فاجعه پس از آغاز نهضت مشروطه نبود. قیام گیلان به رهبری میرزا کوچک خان که ابتدا بر علیه قوای روس آغاز شد و سپس به اعلام جمهوری گیلان انجامید، قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در مشهد و اعلام حکومت مستقل در خراسان در مواجه با دسیسه‌های قوام السطنه، قیام کردستان به رهبری قاضی محمد و اعلام جمهوری مهاباد و چندین نمونه تاریخی دیگر از این جمله‌اند.

با دقت و بررسی در این رویدادهای تاریخی، می‌توان یک الگو (pattern) مشترک در همه آنها در کنار علل دیگر را تشخیص داد. برخی اختلافات مذهبی را عاملی برای افتراق در میان آزادیخواهان و در مقابل یکدیگر قرار گرفتن آنها ارزیابی می کنند، (اختلاف باقرخان با یفرم خان ارمنی، کشته شدن حیدر عمواوغلی کمونیست بدست افراد به شدت مسلمان میرزا کوچک خان.) تعدادی از مورخان دخالت خارجی (دخالتهای دولت انگلیس از طریق سید ضیاء و قوام السلطنه در مقابل کلنل محمد تقی خان پسیان و یا سیاست استالین در ماجرای پیشه‌وری و قاضی محمد) را دلیل این وقایع می دانند. به این لیست می شود چند مورد دیگر را نیز افزود اما دلیل اصلی را باید در جای دیگر یعنی در همان زمان بسته شدن نطفه نهضت مشروطه و تشکیل سریع مجلس از بیم مردن مظفرالدین شاه و نوشتن عجولانه قانون اساسی جستجو کرد.

مظفرالدین شاه قاجار تحت فشار اقشار گوناگون مردم در شرایطی با اعطای مشروطیت موافقت کرد که وضعیت سلامت وی بسرعت رو به افول بود. مشروطه خواهان از بیم مردن مظفرالدین شاه و جانشین شدن او با محمد علی میرزا، با عجله هیاتی را در تاریخ 6 مرداد 1285 خورشیدی برای تهیه تظام نامه انتخابات مجلس تشکیل می‌دهند. این نظام نامه در 15 شهریور همان سال به تایید شاه می‌رسد. پس از آن، انتخابات سریعا در تهران انجام می‌شود و در 14 مهر، مجلس رسما توسط مظفرالدین شاه افتتاح می شود. مشروطه خواهان که از مخالفت سرسختانه محمدعلی میرزا با مشروطه آگاهی داشتند به فوریت قانون اساسی را می‌نویسند و آنرا در تاریخ 8 دی به امضاء شاه می‌رسانند. مظفرالدین شاه کمتر از یکهفته پس از امضای قانون اساسی می‌میرد. از مخالفت محمد علیشاه با مشروطه همین بس که از هیچیک از نمایندگان مجلس در مراسم تاجگذاری دعوت بعمل نمی‌آورد اما در مقابل، شاه جدید در میابد که توان بازداشتن چرخ نهضت مشروطه که پیشاپیش به راه افتاده و سرعت گرفته را ندارد و مجلسی که قرار است حکومت او را محدود کند بدون اراده او به پیش می‌رود.

از آنجاییکه نمایندگان مجلس مشروطه، برای سرعت بخشیدن به تدوین و تهیه قوانین، قانون اساسی 1830 فرانسه را الگو قرار داده بودند، بسیاری از تناقضات ساختاری قانون اساسی فرانسه به انضمام تفاوتهای فرهنگی و رسم و رسوم میان دو کشور، وارد متن قانون اساسی ایران شد. این در حالی بود که خود قانون اساسی فرانسه در دو یا سه نوبت پس از آن تغییر یافته و تکمیل شده بود اما الگوی نویسندگان قانون اساسی ایران، همان متن 1830 فرانسه بود. (پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت – دوره اول و دوم مجلس شورای ملی نوشته خانم منصوره اتحادیه)

پس از دریافتن اشکالات موجود در قانون اساسی، مشروطه خواهان، بخصوص در تبریز، خواستار تهیه متمم قانون اساسی شدند که پاسخگوی بسیاری از این تناقضات باشد اما در قانون اساسی موجود،”یکی از امتیازات شاه امضاء قوانین بود، ولی در جایی ذکر نشده بود که اگر شاه قانونی را امضاء نکند چاره چیست.” (همانجا)

محمدعلی شاه بشدت با امضای متمم قانون اساسی مخالفت می کند. در این زمان است که انجمن تحت فرمان حیدر عمواغلی طی یک عملیات مسلحانه، اتابک اعظم، صدراعظم محمدعلیشاه را می‌کشد. محمد علیشاه که پس از ترور صدر اعظم خود بشدت وحشت می‌کند، سریعا با امضای متمم قانون اساسی موافقت کرده و مجلس مشروطه یک گام بزرگ به پیش می‌رود.

با آنکه متمم قانون اساسی به برخی از نارسایی ها پاسخ داد و در جهت تفکیک قوا و حوزه اختیارات هر نهاد برآمد، بطور مثال صراحتا اعلام کرد وزرا نمی توانند وکیل مجلس باشند، اما به برخی از سردرگمی ها افزود و اشکالات جدیدی را ایجاد کرد. همه این نارسایی ها، چه در متن اولیه و چه در متمم قانونی اساسی، دست به دست خرابکاری های همدستان محمد علیشاه در مجلس و ایادی دول روس و انگلیس داد تا در نهایت کار به ماجرای به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی و آغاز استبداد صغیر رسید که شرحش در بالا آمد.

آنچه که در اینجا مد نظر است اینست که با آنکه بیشترین تلاش و کوشش در تهیه متمم قانون اساسی در تبریز به صورت اعتصابات و اعتراضات انجام شد، اما در نهایت یکی از کلیدی ترین نکاتی که می توانست به موازات روح اصلی مشروطه، یا همان محدود کردن قدرت پادشاه و تفویض آن به مجلس، در نظر گرفته شود، یعنی “ترقی و سعادت ممالک محروسه (حراست شده) ایران،” هرگز عملی نشد.

در تمام وقایع پس از پایان استبداد صغیر و فتح تهران توسط آزادیخواهان و برکناری محمدعلیشاه، یک ردپا و الگو قابل تشخیص است و آن تمام شدن کار به نفع قدرت در مرکز و شکست آزادیخواهان در ایالتهای دیگر بود. این آن حافظه تاریخی است که در ذهن و قلب تک تک شهروندان ایران با هر ملیت و فرهنگ خاص تا به امروز نقش بسته است.

انقلاب سال 57، یک فرصت استثنائی برای حل ریشه‌ای این مسئله بغرنج در میان ممالک محروسه را ایجاد کرد، اما متاسفانه با قدرتگیری خمینی به مثابه مرتجعترین طرز تفکر ریشه دار در تاریخ ایران که از اخلاف شیخ فضل الله نوری و آیت الله کاشانی محسوب می‌شد، نه تنها این فرصت مجال رشد پیدا نکرد، بلکه با کشتار در کردستان، ترکمن صحرا، و خوزستان، این معضل بسا پیچیده تر از دوران مشروطیت عمیقتر شد. اکنون همین زخم تاریخی، یافتن یک راه حل برای خلاصی از دیکتاتوری مذهبی کنونی را با مشکلات بسیار روبرو ساخته است. قتل چهار رهبر خلق ترکمن، فرمان حمله به کردستان در نوروز 58 توسط بنی صدر، رئیس جمهور وقت و فجایع پس از آن، و قتل عام خلق عرب در خوزستان به فرماندهی تیمسار مدنی، همه جراحات تاریخی خلقها را چه بسا عمیق تر کرد. در پی این جنایات، سیاستهای تبعیض آمیز چهل سال اخیر جمهوری اسلامی نسبت به ملیتهای مختلف ایرانی، چه در شکل تخصیص امکانات و بودجه و چه از طریق تضییقات فرهنگی از قبیل مجاز نبودن استفاده از زبان محلی در دستگاههای آموزشی و اداری، تنها به عمق فاجعه موجود افزوده شده و یافتن یک التیام ملی بر زخمهای عمیق تاریخی را مشکلتر ساخته است.

راه حل برای مشکلات مطرح شده، چه در زمان حاضر یعنی سرنگون ساختن جمهوری اسلامی و چه پس از دوران خلاصی از کابوس دیکتاتوری مذهبی، نیازمند یک قرارداد مکتوب، روشن و واضح میان ملیتها که در برگیرنده منافع همگانی با تضمینهای مشخص است، می‌باشد. قاعدتا در حال حاضر، با وجود سرکوب افسارگسیخته حاکمیت، نبود نمایندگان مشخص ملیتها و بسیاری از موانع دیگر که محصول وجود رژیم جمهوری اسلامی است، ارائه یک راه حل مشخص برای این مشکل تاریخی شاید غیر ممکن بنظر برسد.

عشق و علاقه به یکپارچگی ایران لزوما از مسیر تمرکز قدرت در پایتخت عبور نمی‌کند، بلکه برعکس در شرایطی مثل زمان حاضر، مرکز گرایی خود یک عامل منفی بر علیه ایران یکپارچه است و تشویقی برای تجزیه کشور بشمار رود. آنان که معتقد به پاسخ مشت آهنین برای خواستهای ملی ملیتهای مختلف ایرانی هستند، دقیقا در راستای سیاستهای جمهوری اسلامی در دوران کنونی و تسهیل تجزیه ایران در دوران پسا جمهوری اسلامی عمل می کنند. برخی حتی از بکار بردن واژه یک ملیت در چارچوب ایران هراسناکند. وجود و حضور ملیتهای گوناگون در ایران یک واقعیت است که می توانند در یک توافق عادلانه در کنار یکدیگر به بهترین شکل زندگی کنند.

این غیر ممکن را باید از طریق براه انداختن یک گفتگوی ملی در باره این معضل بسیار حیاتی ممکن کرد. با گسترش بحث و جدل ها پیرامون منافع همگانی از جمله ملیتهای مختلف و با نزدیک کردن گروههای سرنگونی طلب سراسری و گروههای محلی و ملیتی، می‌توان به یک آینده خوب، آینده ای که همه شهروندان ایرانی با هر زبان و ملیت و نژاد و مذهب در کنار یکدیگر با آرامش و رفاه زندگی کنند، امیدوار بود.

مرداد 1400